جدول جو
جدول جو

معنی او میش - جستجوی لغت در جدول جو

او میش
موش آبی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اومید
تصویر اومید
امید، آرزوی روی دادن امری همراه با انتظار تحقق آن، چشمداشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاومیش
تصویر گاومیش
حیوانی از خانواده گاو با جثۀ بزرگ تر، پوست ضخیم و شاخ های بلند که شیر آن غلیظ و پر چرب است
فرهنگ فارسی عمید
بیماری ای که به واسطۀ اختلال عمل کلیه ها و زیاد شدن مقدار اورۀ خون تولید می گردد و عوارض آن تهوع، سردرد، بی اشتهایی، خواب آلودگی، کدورت دید، تشنج و اغما است
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان پائین ولایت بخش شهرستان تربت حیدریه دارای 552تن سکنه، رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 شود، امید داشتن، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دهی است از دهستان بهی بخش بوکان شهرستان مهاباد، سکنۀ آن 397 تن. آب آن از زرینه رود. محصول آن غلات، چغندر، توتون و حبوب. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اُ / او)
امید و رجا. (ناظم الاطباء) :
جز این بودم اومید جز این داشتم الجخت
ندانستم کز دور گواژه زندم بخت.
کسایی.
نومید مشو اگر چه اومید نماند
کس در غم روزگار جاوید نماند.
(از سندبادنامه).
به اومید رفتم بدرگاه اوی
اومید مرا جمله بیواز کرد.
بهرامی
لغت نامه دهخدا
نوعی از گاوهای بزرگ که در سواحل دریا و رودها زندگی کنند، (حاشیۀ برهان قاطع)، جانوری است از جنس گاو، (آنندراج)، جاموس معرب آن است، (دهار) (منتهی الارب)، ابوالقریض، ابوالعرمض، اقهبان، هرمیس کهب، گاومیش کلان سال، (منتهی الارب)،
هنوز از بدی تا چه آیدت پیش
به چرم اندر است این زمان گاومیش،
فردوسی،
میان بز و گاومیش و ستور
شمردم شب و روز گردنده هور،
فردوسی،
یکی تخت زرین نهادند پیش
همه پایها چون سر گاومیش،
فردوسی،
به پیلان گردنکش و گاومیش
سپه را همی توشه بردند پیش،
فردوسی،
به هر یک ز ما بود پنجاه بیش
سرافراز با گرزۀ گاومیش،
فردوسی،
نگاری نگارید بر خاک پیش
همیدون بسان سر گاومیش،
فردوسی،
جهان پر ز گردون بد و گاومیش
ز بهر خورش راه می راند پیش،
فردوسی،
یکی دفتری دید پیش اندرش
نبشته کلیله بر آن دفترش
به دست چپ آن جوان سترگ
بریده یکی خشک چنگال گرگ
سرون سر گاومیشی به راست
همی این بر آن برزدی چونکه خواست،
فردوسی،
گروهی سران چون سر گاومیش
دو دست از پس پشت بد پای پیش،
فردوسی،
خورشهای مردم همی رفت پیش
به گردون و زیر اندرون گاو میش،
فردوسی،
وز آن گاو میشان همه دشت و غار
فکندند ایرانیان بیشمار،
(گرشاسب نامه)،
جزیری که هفتاد فرسنگ بیش
پس از خیزران بود و پر گاومیش،
(گرشاسب نامه)،
چه بر پیل و اشتر چه بر گاومیش
با ثرط فرستاد از اندازه بیش،
(گرشاسب نامه)،
به تن هر یکی مهتر از گاومیش
چو زوبین بر او خار یک بیشه بیش،
(گرشاسب نامه)،
بارکش چون گاومیش و حمله بر چون نره شیر
گامزن چون ژنده پیل و بانگزن چون کرگدن،
منوچهری،
گاو میشی گرازدندانی
کاژدها کس ندید چندانی،
نظامی،
زمین زیر عنانش گاوریش است
اگر چه هم عنان گاومیش است،
نظامی،
گو ز زندان تا رود این گاومیش
یا وظیفه کن ز وقفی لقمه ایش،
مولوی،
رجوع به گامیش و جاموش شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در 13 هزارگزی جنوب اهواز، کنار راه آهن بندر شاهپور به اهواز، دشت، گرمسیر، دارای 230 تن سکنه، آب آن از چاه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه در تابستان اتومبیل رو، ساکنین از طایفۀ نواصر هستند، این آبادی از دو محل به نام گاومیش بزرگ و کوچک بفاصله 3 هزارگز تشکیل شده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
ده کوچکی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در 18 هزارگزی جنوب خاوری اهواز و 2 هزارگزی جنوب خاور راه آهن اهواز به بندر شاهپور، دارای 30 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ یِ)
افزایش. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (برهان). یعنی زیاده شدن. (برهان). رجوع به افزایش شود
لغت نامه دهخدا
طایفه ای ازطوایف ترکمن ایران. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 102)
لغت نامه دهخدا
گونه ای گاو که خاص مناطق معتدل و گرم آسیا و افریقا و اروپاست و دارای چند نژاد است که مهمترین نژاد های آن گاو میش هندی است و غالبا جهت استفاده آنرا اهلی میکنند. گاومیشان وحشی اکثر کوچکند و بیش از یک متر ارتفاع ندارند ولی گاومیشان وحشی هندی نسبه عظیم الجثه اند و ارتفاع آنها گاه تا 2 متر وزنشان تا 1500 کیلو گرم میرسد و دارای شاخهای بلندی هستند که گاهی طول آنها بر 2 متر بالغ میگردد. گاومیشان وحشی از حیوانات درنده مانند پلنگ و ببر و شیر هم باکی ندارند و غالبا با آنها مبارزه میکنند. گاومیشان را امروزه اسیر و اهلی میسازند. گاومیشان اهلی در گیلان و مازندران و آذربایجان و خوزستان و شهریار فراوانند و اکثر رگشان تیره و غالبا پیشانی شان سفید و منگوله دم آنها نیز سفید رنگ است. پوست گاومیش بسیار ضخیم و چرم آن مرغوب است. گاومیش اهلی غالبا عظیم الجثه و سنگین حرکت است و سر خود را موقع حرکت هم سطح بدن نگه میدارد. گوش گاومیش بزرگ است و در درون آن مو های بلندی مشاهده میشود. پستان گاومیش کوچک است
فرهنگ لغت هوشیار
احمق ابله بیخرد: از فعال شاعران خر تمیز بی ادب وز خصال خواجگان گاوریش بد نهاد... . (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو میخ
تصویر دو میخ
قطب شمال و قطب جنوب قطبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اومید
تصویر اومید
امید و رجا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاومیش
تصویر گاومیش
گاو درشت هیکل با شاخ های دراز، نفهم و بی شعور، درشت و کت و کلفت
فرهنگ فارسی معین
اومیش به خواب مردی توانگر است و تاویلش چون گاوان دیگر است. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
مرتعی زراعی در قسمت شرق روستای کدیر نوشهر، کمش دفه یا گمیشان
فرهنگ گویش مازندرانی
باردار، حامله
فرهنگ گویش مازندرانی
آش او
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که آب از چاه می کشد، آبکش برنج
فرهنگ گویش مازندرانی
جلبک روی آب
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی که آن را برای شکل دادن در آب بخیسانند، چیزی که از رطوبت.، پژمرده شدن گیاه در اثر آبیاری بیش از اندازه، پوسیدن ریشه
فرهنگ گویش مازندرانی
آب بردگی خاک کوه در اثر سیلاب
فرهنگ گویش مازندرانی
خشکاندن اشیایی که از آب برگیرند، بیشتر در مورد بافه های.، آبچین
فرهنگ گویش مازندرانی
آبریز شیروانی ساختمان
فرهنگ گویش مازندرانی
عمل قطع کردن آب شالیزار
فرهنگ گویش مازندرانی
جلبک روی آب
فرهنگ گویش مازندرانی
مرز اولیه ی شالیزار، مرز آبی
فرهنگ گویش مازندرانی
منی، آب حاوی نطفه ی مرد
فرهنگ گویش مازندرانی
او مر
فرهنگ گویش مازندرانی
گیلان شاه، از خانواده آب چلیکان با نام علمی scooacida
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
آبگیر حوضچه ی طبیعی، تخته ی نازک، اوگیر
فرهنگ گویش مازندرانی